محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ماه پر بار

سلام هستی م نفسم قلبم و همه و همه چی من. ارمیا گلی افرین مامان تو این ماه پیشرفتات عالی بودن و هر روز یه کار جدید و پیشرفت. تو ماه دوازدهم زندگی داری نشون میدی که واقعا یه ساله شدی و خیلی کارا میتونی نسبت به وقتی که نی نی بودی بکنی. از کارات بگم که صبحا خیلی جالب بیدار میشی معمولا ساعت ٨ صبح با نق بیدار میشی و شیر میخوری و بعد از شیر میزارمت سرجات و خودم دوباره سعی میکنم که بخوابم ولی یه طوطی خوش سخن در حال حرف زدنه و من کاملا گوش میشم تا ببینم چی میگی اخه باحال حرف میزنی انگاری که مث یه ادم بزرگ میخوای صحبت کنی با ادا و لحن خاص میگی اااووو بو دو ابو انه تو پچو تو ااهههه دداا بده از این جور اواهای دلنشین.من هم که متوجه نمیشم چی میگی میام...
18 مهر 1391

هوا خیلی سرده

ن : mamany ت : 2 / 12 / 1390 ز : 12:46 AM | + سلام خوبین بیرون خیییلییی سرده رو کوه ها برف نشسته دیشب هم اینجا برف میومد اون هم چه برفی درشت وخوشگل مامانی وبابایی من هر دقیقه میرفتن دم پنجره بارش برف رو نگاه میکردن اخه اینجا زیاد برف نمیباره همیشه بارون میاد من هم که کنجکاو شده بودم ببینم بیرون چه خبره هی تو بغل مامانی اینور اونور کردم تا سر در بیارم نشد مامانی نمیگذاشت میگفت سرده سرما میخورم بلاخره برف ندیدیم خدا کنه سال بعد کلی برف بیاد من برم برف بازی اون موقع یه سالم میشه دیگه نی نی نیستم که هی بگن سرما میخوری اخه من نمیدونم چرا باید سرما رو بخورم من که جی جی مامانی رو میخورم خیلی هم خوشمزه س... میدونید چ...
16 مهر 1391

گوسفند بیچاره

کوچولوی مامان میخوام یه چیز جالب برات تعریف کنم بابایی به اصرار من یه بع بعی خریده که هم عید قربون قربانی کرده باشیم وهم بخاطر تولدتو یه جورایی از خدا جون تشکر کرده باشیم اما امان از دست این گوسفند ناقلای ما بابایی کارش شده رسیدگی بهشون بیچاره افتاد تو کار چوپانی.. باباجون صبح که میره سر کار میبرتشون بیرون تا بچرند اما بع بعی ما فقط بع بع میکنه رو مخ همه راه میره وای ی ی که نمیدونی چقدر اعصاب خوردکنه مخصوصا اگه مثل من تا ساعت 10.9:5 میخوابم با صدای نه چندان خوشایند اونا بیدار میشم تاجایی از دستش عاصی شدیم که تصمیم گرفتیم به محض به دنیا اومدنت سر شو ببریم قربونیش کنیم و هروقت بع بعی اذیت میکنه کار من و بابایی شده تهدیدش و روز شماری بدنی...
16 مهر 1391

ثمره ی یکسال من...

سلام مامانی گفته بود که من چقدر شوتبالیست حرفه ای هستم؟هیچ کی مثل من نمیتونه شوتبال بازی کنه .  امروز صبح بعد از خوردن صبحونه با عزیزجون رفتم تو حیاط و یه دست شوتبال بازی کردم خییییییییییییلی کیف داد.توپ پلاستیکیم از جلوی پام فرار میکرد و میرفت یه گوشه جا میخورد و من نمیتونستم با پا بزنمش خیلی سریع با دست میگرفتمش و مینداختم وسط حیاط و دوباره با پاهای طلایی م میوفتادم به جونش و هی میزدم تو سرش.چه میکنه این ارمیا کوچکولو. تا دیروز عشق ماشین بازی داشتم و میخواستم مایکل شوماخر بشم ولی الان نظرم عوض شد میخوام مسی بشم.اخه فکر میکنم تو فوتبال استعداد بیشتری دارم اخه اولین کلمه ای هم که گفتم توپ است که من میگم تو...وقتی مامانی بهم میگه ...
16 مهر 1391

شیطنت ارمیا به روایت تصویر

برای دیدن شیطنت های ارمیا گلی لطفا با ما همراه باشین....   یه روز گرم پاییزی خونه ی عموی من و ارمیا و ابکش بیچاره و باغچه ی بدبخت و ..... مامانی بزار برا عصرونه سبزی بچینم با پنیر بخوریم!!!!  خب حالا بریم جاهای دیگه حیاط ببینیم چی داره.مامانی تو هم بیا ...
15 مهر 1391

شیطونک خستگی ناپذیر

نانازم از این روزات بگم که ماشالله کم نمیاری و همش در حال راه رفتن و بدو بدو  و بازی هستی.امروز ساعت 8 بیدار شدی همه روز همین ساعت بیدار میشی .ولی تا شب اینقدر راه میری و بازی میکنی که تا ساعت 9 از خستگی هلاک میشی.هیچ نایی نداری و غش میکنی و تا میزارمت رو پام و پتو میندازم روت زود خوابت میبره.قربونت برم از بس بازیگوشی خوابت هم در طول روز کم شده.اگه تا حالا جون نمیگرفتی و خوب وزن نمیگرفتی از این به بعد که اصلا نباید دلم رو خوش کنم و امیدوار باشم اینقدر تحرک داری.  اینقدر هم با نمک و خوشگل بازی میکنی که دلم میخواد ساعتها به بازی کردنت نگاه کنم و لذت ببرم چون گاهی اوقات اینقدر هوشمندانه عمل میکنی که من توش میمونم.بازی...
11 مهر 1391

سیسمونی

داشتم به فایل عکسات نگاه مینداختم دیدم چندتا عکس از لباسا و وسیله های دست نخورده سیسمونی ت هست گفتم بزارم تا یادگاری بمونه.چه خوب که تو این یه سال حذفشون نکردم.ای کاش از همه شون عکس میگرفتم اخه الان یا نیستن یا در حال استفاده ن و یا کهنه شدن و اون نویی رو دیگه ندارن..... این هم چندتا عکس از لباسایی که واسه عروسیه عموجون برات گرفتم: ...
6 مهر 1391

ارمیا شوتبالیست میشود

خب دوستای محترم توپ جلوی پای ارمیا گلی است و او با قدرت یه قدم برمیداره و بله پاش به توپ اصابت میکنه و او یه شوت میزنه هورا!دوباره ارمیا گلی مصمم شده و به همین صورت به دنبال توپ قدم برمیداره و شوت هم میزنه.الته گاهی مواقع هم از کنار توپ عبور میکنه و رد میشه و برمیگرده میبینه که ای وای توپ همراش نیومده یه دور میزنه و برمیگرده سمت توپ و دوباره تلاش میکنه و یه شوت محکم میزنه هورااااااااااااااا! مرسی عزیزان این بود گزارش شوتبال ارمیا گلی.حالا بریم سراغ کارای دیگه ش : -اسم اشیا رو میدونی وقتی بهت میگم ارمیا توپ کو به دنبال توپ میگردی و با چشم به اون اشاره میکنی و میری که بگیریش. -وقتی بهت میگم یه چیز رو بهم بدی که تو دستته مثلا گوشیت رو دستت ...
6 مهر 1391

ارمیا جون و پسر خاله

سلام مامانی (38 روز مونده تا تولد) تو پست قبل اینقدر غر زدم و حرص خوردم فراموش کردم یه خبر خوش رو بهت بدم.... هوررررررررااااااااااااااااااااااااا نی نی خاله جون پسره میشین 2تا! خدایا شکرت که با دادن این گل پسرا به ما دل مامان و باباجونم رو شاد کردی.اخه ما داداشی نداریم و مادرجون و پدر جون از اینکه نوه هاشون پسملن خیییییییییییییییلیییییییییییییییی خوشحالن.خداجون شکرررررررررررررررررررررررررررررررررت. خب! نی نی کوچولوی ما 400 گرم بود.گوگولی خاله فدات شه!!!!!!!! پریشب خاله جون و عمو نقی رفتن سونو و خاله جون به محض فهمیدن یه اس بهم دادو گفت بچم پسره من هم شاد و شنگول فوری خبر رو به مادرجون اینا دادم و بعداز شام هم خاله جون اینا با شی...
4 مهر 1391